رمان عاشقانه حس بد تنهایی

ساخت وبلاگ

 

 

اسم من مهتاب ۱۹ سالمه تو ۱۶ سالگی عاشق شدم 

 

عاشق دانیال اون ۱۷ سالش بود 

اولش خیلی خوب بود 

همش بهم میگفت عاشقمه 

میگفت بدون من نمیتونه  زندگی کنه 

من سال دوم دبیرستان بودم 

اون سال سوم 

شش ماه اول خیلی خوب بود 

اما کم کم ازم دور شد 

همش میگفت میدونم یه روز ولم می کنی 

میگفتم نه تا اینکه من رفتم پیش دانشگاهی 

و اون رفت دانشگاه 

هر روز بیشتر از روز قبل ازم دور میشد

تا اینکه یه روز بی مقدمه گفت 

دیگه نمیخواد با من باشه 

گفت میخواد تنها باشه 

گفتم باشه اما دلم خون بود از رفتنش 

اون موقع ۱۸ سالم بود حالا ۱۹ سالمه

یک سال از رفتنش گذشته 

ولی من هنوز نتونستم فراموشش کنم 

همش یادم به لحظه های خوش با دانیال بودن میافته 

هر اس ام اس قشنگی از دوستام میاد یادم به دانیل میافته 

وقتی دوستام تو دانشگاه از عشقشون حرف میزنن من فقط با حسرت گوش میدم چون حرفی ندارم که بگم چی بگم . 

بگم عاشق یکی بودم که حالا عشقم رفته و دیگه بر نمیگرده

 زندگیم بدون دانیال خیلی سخت میگزر

رمان عاشقانه حس بد تنهایی...
ما را در سایت رمان عاشقانه حس بد تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : سعید romanhesbadtnhai بازدید : 272 تاريخ : جمعه 26 تير 1394 ساعت: 23:13